کدخبر: 7046

خانه وحشت| راز خانه وحشت در تهران فاش شد|اولین عکس منتشر شده از قاتل جانی

راز خانه وحشت در تهران فاش شد| اولین عکس منتشر شده از قاتل جانی

آیا دختران فراری که در خانه وحشت به فجیع‌ترین شکل ممکن نگهداری می شدند عاشق شکارچی خود شده بودند؟ این سوالی است که در این گزارش به دنبال پاسخ به آن هستیم.

 سعید متهم به اغفال و آزار دختران فراری است. از او به عنوان شکارچی دختران فراری نام می‌برند و اسم خانه اش را گذاشته اند خانه وحشت. چون او دختران فراری را به بدترین شکل در خانه نگهداری می کرد.

سعید

ماموران پلیس وقتی با هماهنگی قضایی قفل خانه وحشت را شکستند و وارد آنجا شدند، به محض ورود صحنه تکان دهنده‌ای را مقابل خود دیدند. خانه کاملا به‌هم ریخته بود و در قسمت پذیرایی دختری جوان با دست و پای بسته و برهنه افتاده بود.

دختر جوان حدودا ۲۱ساله بود و وقتی پلیس را دید سراسیمه گفت که سعید آنها را زندانی کرده است. ماجرا عجیب به‌نظر می‌رسید و مأموران وقتی وارد اتاق خواب شدند صداهایی از داخل کمد دیواری شنیدند. در کمد قفل بود و مأموران که آن را باز کردند با دختری جوان که او هم حدود ۲۱سال سن داشت و برهنه بود با دست و پای بسته روبه‌رو شدند.

این دختر هم می‌گفت که سعید او را در کمد زندانی کرده است اما این همه ماجرا نبود. لحظاتی بعد مأموران پشت در اتاق خواب بسته‌ای عجیب دیدند. نایلون مشکی رنگی دور جسمی پیچیده شده بود و وقتی آن را باز کردند با جسد دختری جوان که مدت زیادی از مرگش می‌گذشت روبه‌رو شدند.

۲ دختری که در خانه مخوف زندانی بودند تحت بازجویی قرار گرفتند. یکی از آنها ساکن شهری در اطراف تهران بوده و دیگری در یکی از مناطق پایتخت زندگی می‌کرده است. یکی از آنها به‌دلیل اختلافاتی که با خانواده‌اش داشت حدود ۸‌ماه قبل از خانه پدرش فرار کرده و از همان زمان در خانه سعید زندانی شده و در کمد نگهداری می‌شد. دیگری نیز حدود ۳سال قبل از خانه فرار کرده بود و او هم در این مدت در خانه سعید زندانی بود و اجازه خروج نداشت.

این دختران می‌گفتند که سعید آنها را شکنجه می‌داده و به آنها تجاوز می‌کرده است.

دختران فراری عاشقانه من را دوست داشتند

سعید اما تا به امروز هیچکدام از اتهامات را قبول ندارد و قتل را نپذیرفته است. او در روند بازجویی ها هم ادعایی مطرح کرده که از نظر خیلی ها شاید خنده دار به نظر برسد. او مدعی شده است که دختران فراری عاشقش بودند و برای همین به همدیگر حسادت می کردند.

سعید می گوید که قتل دختر فراری دیگر کار همین دو دختر است که خودشان را به مظلومیت زده اند. شکارچی دختران فراری همچنین مدعی است چون او به دختری که به قتل رسیده توجه بیشتری می کرده برای همین دو دختر دیگر به او حسادت کردند و او را کشتند. سعید در آخرین بازجویی اش گفته است: یکی از دختران فراری کلید خانه را داشت، اصلا شما تصور کنید کلید نداشتند و من در را به رویشان قفل می‌کردم. آن‌وقت زمانی که از خانه می‌رفتم بیرون نمی‌توانستند به در بکوبند و از همسایه‌ها کمک بخواهند؟ در طبقه ما چند واحد دیگر هم وجود دارد و کلی آدم در آنجا زندگی می‌کنند. به هر حال یکی برای کمک به آنها دست به‌کار می‌شد، نمی‌شد؟ یکی از آن دخترها می‌گوید که من او را در کمد حبس کرده بودم، شما به خانه من بیایید، کافی است امتحان کنید و ببینید در کمد چطور با یک ضربه کوچک باز می‌شود. من و یکی از دخترها بارها برای خرید مواد از خانه بیرون رفته بودیم، آیا نمی‌توانست فرار کند؟ از سوی دیگر دو گوشی موبایلم در خانه دست آنها بود و خودم با یک گوشی معمولی از خانه بیرون می‌رفتم. نمی‌توانستند با پلیس تماس بگیرند؟ باور کنید نمایش بازی کرده‌اند، نه حبسی در کار بوده و نه آنها گروگان من بوده‌اند. هردوی آنها تا حد جنون عاشق و دلباخته من بودند و برای مظلوم‌نمایی این حرف‌ها را علیه من زده‌اند.

دختران فراری واقعا عاشق شکارچی شان شده بودند؟

اما آیا ادعای شکارچی دختران فراری درباره علاقه دختران به او غیرواقعی است؟ شاید در باور کسی نگنجد که کسی در بدترین شرایط زندگی کند اما باز به گروگان گیر یا زندانبانش علاقه مند شود اما این احتمال در علم روانشناسی وجود دارد و از آن به عنوان سندروم استکهلم یاد می شود. در این رابطه با سید حسن موسوی چلک رئیس انجمن مددکاران اجتماعی ایران گفت و گویی انجام داده ایم که می‌خوانید:

آقای دکتر شما از ادعای شکارچی دختران مطلع هستید فکر می کنید چرا او چنین ادعایی مطرح کرده است؟

من در ابتدا بگویم که صرفا با یک ادعا نمی توان همه چیز را تحلیل کرد پس باید تا تمام شدن روند بازجویی ها و روشن شدن همه ابعاد پرونده منتظر ماند. اما در رابطه با ادعای متهم درباره دختران فراری باید بگویم که هر کدام از ما ممکن است اخباری را بشنویم و از آن اخبار تعجب کنیم. یکی از این اخبار موضوعی است که اخیرا مطرح شد که در آن سه دختر فراری در شرایط فجیعی در یک خانه کوچک نگهداری می شدند اما به ادعای صاحب خانه علاقه مند به او بودند. این موضوع از منظر روانشناسی قابل تامل و بررسی است.

فکر می کنید واقعا چنین اتفاقی افتاده است؟ یعنی دختران فراری عاشق زندانبان خودشان شده بودند؟

این امر غیرممکنی نیست. این اتفاق به نوعی در زندگی های دیگر و به اشکال متفاوتی هم قابل مشاهده است. مثلا زنی در خانه اش سالها مورد آزار قرار می گیرد اما همچنان وفادار به همسرش هست و کسی که بعدا شرایطش را می شنود از آن زن می پرسد که چرا آنجا مانده بود و زن پاسخ می دهد چون عاشقش بوده! این برای خیلی از ماقابل درک یا باور نیست اما مسئله ای هست که وجود دارد. حتی گاهی در محیط های اجتماعی هم این موضوع قابل مشاهده است که فردی علیرغم همه شرایط سختی که کارفرما برایش فراهم کرده باز ابراز نارضایتی ندارد و همین زمینه سواستفاده های دیگر کارفرما را از او فراهم می کند.

چرا چنین اتفاقی می افتد؟

خب گاهی ممکن است که قربانی به گروگان گیر یا زندانبانش احساس مثبتی پیدا کند. همچنین احساسات منفی قربانی به خانواده یا دوستان هم در این موضوع دخیل است. اولین بار این اتفاق در سوئد افتاد. وقتی گروگانگیر ۴کارمند بانک را گروگان گرفته بود پس از آزادی گروگان‌ها معلوم شد که آنها به گروگانگیر حس عاطفی پیدا کرده اند. برای همین در روانشناسی عارضه جدیدی مطرح شد به نام سندرم استکهلم. بر اثر این سندرم گروگان ها گاهی از رفتار و کارهای گروگانگیر حمایت می کنند.

این احساس عاطفی پیدا کردن به فرد آزار دهنده یا گروگانگیر متداول است؟

لزوما نه. اما در حوزه خشونت خانگی، در محیط های کار و.. گاهی افراد این موضوع را تجربه می کنند. یعنی کسانی در بدترین شرایط بدترین آزارها را می بینند اما تلاشی برای تغییر شرایط یا رهایی از آن شرایط نمی کنند. در ادعای فرد متهم به زندانی کردن دختران فراری هم این موضوع وجود دارد که مدعی است دختران فراری در زمان هایی که او در خانه نبوده حتی فریاد نمی زدند که همسایه ها از حضور آنها یا زندانی شدن‌شان باخبر شوند.

ببینید ما با مواردی روبرو بوده ایم که فرد گفته این شرایط را تحمل کرده تا فرصت برای یادگیری و مهارت بیشتر داشته باشد. اما طبیعتا در چنین شرایطی افرادسلامت اجتماعی و روانی شان تهدید می شود و در آینده آسیب های روانی خودش را به شکل شدیدتری نشان می دهد.

فرار از این شرایط یا تصمیم به جدا شدن یا رها کردن این شرایط مهارت خاصی می خواهد؟

ببینید در سندرم استکهلم قربانی هر کسی می تواند باشد. قربانی که درگیر با این سندرم است همه موقعیت ها را بر اساس دید طرف مقابل (آزار دهنده یا گروگانگیر و...) تجزیه و تحلیل می کند. یعنی قربانی حرف‌های طرف مقابل را کاملا پذیرفته که به او گفته است اگر تو را می زنم به خاطر خودت است یا اگر این شرایط سخت وجود دارد به خاطر خودت است... برای همین فرد برای نجات خودش از آن شرایط کار خاصی انجام نمی دهد و به همان راضی می شود. من توصیه می کنم افراد فیلم های زیادی که بر اساس همین موضوع سندرم استکهلم ساخته شده اند را ببینند فیلم‌هایی مانند «بعداز ظهر سگی»، «در خواب فرو رفته» و... راه نجات از این سندرم هم این است که افراد ساکت نمانند و توانایی و مهارت مقابله با رفتارهای منفی و آزار دهنده را در خودشان تقویت کنند و بدانند آنها فرد طرد شده ای نیستند و افراد دیگری هستند که می توانند به او کمک کنند و او را از شرایط موجود رها کنند.

 پرونده‌  مربوط به شکارچی دختران از روز ۱۵‌ آذر‌ماه امسال همزمان با نجات دو دختر جوان به نام‌های زهرا و ساناز که در آن خانه به صورت وحشتناکی حبس شده‌بودند، از سوی مأموران پلیس پایتخت به جریان افتاد.آن روز مأموران جسد دختر جوان ناشناسی را هم که در نایلون زباله‌ای بسته‌بندی شده بود کشف کردند و سعید صاحبخانه و خواهرش را به اتهام قتل، حبس غیر‌قانونی و آزار و اذیت دختران جوان بازداشت کردند.

بررسی پرونده سعید هر روز اسرار تازه‌ای را بر ملا می‌کرد به طوری که مشخص شد وی علاوه بر حبس و دو دختر و قتل دختر ناشناس چند زن و دختر جوان دیگر را هم در خانه‌اش حبس و به آن‌ها تجاوز کرده است. یکی از افرادی که در آن خانه حبس شده‌بود، اما با کمک شوهرش نجات پیدا می‌کند زن جوان اهل شهرستان شاهرود است که همراه دختر چهار‌ساله‌اش در تهران به دام سعید می‌افتد تا اینکه شوهرش به دادش می‌رسد و او را نجات می‌دهد. زن جوان پس از شناسایی برای تحقیق به دادسرا احضار شد و صبح دیروز در دادسرای امور جنایی تهران از سوی قاضی محمد وهابی مورد تحقیق قرار گرفت.

زن جوان که هنوز با یاد خاطره‌های تلخ و وحشتناک آن روز‌ها دست و پایش به لرزه می‌افتد می‌گوید: با شنیدن اسم سعید و خواهرش ترس و لرز تمام وجودم را می‌گیرد و ناخودآگاه حالم بد می‌شود و فکر می‌کنم که مرگم نزدیک است. زن جوان برخلاف اعترافات دو ختر جوان که مدعی بودند زن شاهرودی به خاطر اختلاف با شوهرش از خانه‌شان فرار کرده و در دام سعید گرفتار شده بود، ادعا کرد که آن روز برای دیدن دوستش به تهران آمده که گرفتار سعید شده بود.

یک هفته اسارت در دخمه شیطان

وی در توضیح یک هفته اسارت در خانه وحشت گفت: آن روز برای دیدن دوستم همراه دختر چهارساله‌ام راهی تهران شدم. وقتی به تهران رسیدم هر چقدر با شماره تلفن دوستم تماس گرفتم جواب نداد و ساعتی بعد هم تلفن همراهش خاموش شد. چند ساعتی در تهران حیران و سرگردان بودم به امید اینکه تلفن همراه دوستم روشن شود و آدرس خانه اش را بگیرم. هر چقدر به غروب آفتاب نزدیکتر می‌شد نگرانی من هم بیشتر می‌شد، چون جا و مکانی نداشتم و از طرفی هم کارت شناسایی‌ام را در شاهرود جا گذاشته بودم و نمی‌توانستم به هتل یا مسافرخانه‌ای بروم.

غروب آفتاب بود من و دخترم غمگین و نگران داخل پارکی در نزدیکی ترمینال نشسته بودیم که سعید به ما نزدیک شد و احوال ما را پرسید. او انگار خبر داشت که ما از شهرستان آمده‌ایم و جا و مکانی نداریم و وقتی برای او موضوع را توضیح دادم خودش را سرهنگ انتظامی معرفی کرد و گفت: حاضر است به من و دخترم جا و مکان بدهد و بعد هم کمک کند تا دوستم را پیدا کنم. ابتدا قبول نکردم، اما او اصرار کرد و گفت همراه مادر و خواهرش زندگی می‌کند و برای اینکه اعتماد مرا جلب کند با تلفن همراه خواهرش تماس گرفت و گفت مهمان دارد و حتی تلفن را به من داد و من با خواهرش صحبت کردم و خواهرش هم با مهربانی و چرب زبانی مرا به خانه‌اش دعوت کرد.

وی ادامه داد: ما همراه سعید راهی خانه‌اش شدیم و همان ابتدا خواهرش از ما پذیرایی کرد. خانه‌ای مرموز به نظر می‌رسید و صدا‌هایی هم از داخل کمد و اتاق دیگری به گوشم می‌رسید که ترس به سراغم آمد. پشیمان شدم و خواستم از آنجا خارج شوم که سعید نقش اصلی‌اش را رو کرد. او چاقویی زیر گلویم گذاشت و تهدید کرد اگر بخواهم از خانه‌اش فرار کنم یا اگر درباره این موضوع با کسی حرفی بزنم من و دخترم را می‌کشد. او همان شب اول با تهدید چاقو مرا آزار و اذیت کرد و از من فیلم سیاه و سیاسی تهیه کرد و تهدید کرد اگر به خواسته‌هایش عمل نکنم فیلم مرا در فضای مجازی پخش می‌کند.

او مرا ساعت‌ها در توالت حبس می‌کرد و گاهی هم مرا از آنجا به داخل اتاق می‌آورد و آزار می‌داد. نا‌امید شده‌بودم و فکر می‌کردم که لحظات پایانی زندگی‌ام را در این خانه و زیر شکنجه‌های سعید باید سپری کنم، اما خدا کمکم کرد و شوهرم فرشته نجاتم شده بود.

وی درباره نجاتش گفت: وقتی در آن خانه اسیر بودم تمامی وسایلم در اختیار سعید و خواهرش بود و خواهرش چند باری با کارت عابر من از مغازه نزدیک خانه‌شان خرید کرده‌بود. از طرفی شوهرم اعلام مفقودی کرده بود که پیامک‌های برداشت حسابم به کارتش ارسال می‌شد و او هم با پیگیری همان پیامک‌ها با کمک پلیس محلی که من در آنجا حبس بودم من را پیدا کرد.

وقتی همراه پلیس به سراغم آمدند خواهر سعید در را باز کرد و ادعا کرده‌بود که دوست من است. او مرا از آنجا نجات داد، اما من تا الان راز آزار و اذیت و شکنجه‌های سعید و خواهرش را پنهان کرده‌بودم. چون او از من فیلم سیاه تهیه و مرا تهدید به مرگ کرده بود. آن زمان زهرا و ساناز در آنجا اسیر بودند و من به شوهرم و پلیس حرفی نزدم و آن‌ها هم حرف‌های مرا باور کردند.

وی درباره ملاقات با زهرا و ساناز در خانه وحشت گفت: من یک هفته اسیر آن خانه بودم که در هر روز و شب صدای ناله‌ای از داخل کمد به گوشم می‌رسید. ابتدا با ساناز که در اتاقی حبس شده بود روبه‌رو شدم و بعد هم فهمیدم که دختر دیگری داخل کمد حبس است که کلید آن فقط در اختیار سعید و خواهرش است. روزی متوجه شدم که سعید کلید را کجا مخفی کرد و وقتی او بیرون رفت کلید را برداشتم و از روی کنجکاوی در کمد را باز کردم که با زهرا روبه‌رو شدم و بعد از ترس دوباره کمد را قفل کردم و کلید را سرجایش گذاشتم.

مواجه حضوری سعید و خواهرش

در حالی که سعید ادعا می‌کند ساناز و زهرا از روی حسادت دختر ناشناس را به قتل رسانده‌اند، در مواجه حضوری وی با خواهرش مشخص شد سعید عامل قتل است. خواهر سعید گفت: دختر جوان می‌خواست از خانه بیرون برود که سعید اجازه نمی‌داد و به همین خاطر او داد و فریاد می‌کرد که سعید از من پیچ گوشتی خواست تا او را ساکت کند و من هم به او پیچ گوشتی دادم و سعید هم با آن او را به قتل رساند.

از طرفی هم دختران نجات یافته در بازجویی‌ها گفته اند که سعید تلفن همراه مدل بالای طلایی رنگی داشت که با آن فیلم سیاه تهیه می‌کرد که داخل آن گوشی کلکسیونی از فیلم‌ها است. این درحالی است که مأموران هنوز موفق به کشف این گوشی نشده‌اند و تلاش برای کشف گوشی طلایی سعید ادامه دارد تا راز فیلم‌های سیاه وی بر ملا شود.

ارسال نظر: