کدخبر: 2897

خاطره تلخ از زندگی فریبا متخصص

در زندگی فریبا متخصص، تلخ ترین خاطره به شبی برمیگردد که برادر جوانش را ناگهانی و در اثر سکته قلبی از دست داد.

در زندگی فریبا متخصص، تلخ ترین خاطره به شبی برمیگردد که برادر جوانش را ناگهانی و در اثر سکته قلبی از دست داد. تلخی ماجرا وقتی دوچندان شد که او علی رغم این که تمام اعضای خانواده اش در حال عزاداری بودند، طبق قراری که با گروهش در رادیو داشت، سر ضبط رفت. متخصص می گوید:از شدت گریه، چشم هایم باد کرده بود. یک عینک آفتابی به چشمم زدم و صبح رفتم سر کارآنجا می دیدم که همکارها با تعجب به من نگاه می کنند و به همدیگر می گویند این چرا عینکش را در نمی آورد؟تلخ ترین و شیرین ترین واقعه زندگی فریبا متخصص! یک نمایش رادیویی به کارگردانی آقای زنجانپور بود. یک گروه بزرگ 20 نفره بودیم و من نقش زنی را داشتم که صاحب کافه بود و باید مدام می خندید و اداهایی در می آورد که من در حالت عادی هم برایم سخت بود این نقش را ایفا کنم. با تمام این سختی ها اجرا تمام می شود.

بعد از پایان نمایش متخصص دیگر نمی تواند گریه خود را نگه دارد و اشکش سرازیر می شود. اعضای گروه به شدت ناراحت می شوند و از او می پرسند چرا ماجرا را به آنها نگفته، اما او هنوز هم نمی داند کار درستی انجام داده یا نه:بعد از این همه سال هنوز نمی دانم باید پیش خانواده ام می ماندم یا باید وظیفه شغلی ام را انجام می دادم؟

ارسال نظر: