کدخبر: 12888

علت فوت امام خمینی بعد از 33 سال فاش شد

پیکر آیت‌الله سیدمصطفی موسوی را مطابق وصیت‌نامه‌اش همچون پدرش آیت‌الله سیداحمد موسوی به عتبات عالیات انتقال داده و در جوار مضجع شریف حضرت امیرالمومنین (ع) به خاک سپرده شد.

 امروز ۱۴ خرداد ماه سی و سومین سالگرد درگذشت سید روح‌الله مصطفوی معروف به سید روح‌الله موسوی خمینی در سال ۱۳۶۸ است. امروز ۱۴ خرداد ماه سی و سومین سالگرد درگذشت سید روح‌الله مصطفوی معروف به سید روح‌الله موسوی خمینی در سال ۱۳۶۸ است.

سید روح‌الله فرزند سیدمصطفی و ‌هاجرآغا خانم در تاریخ اول مهر ۱۲۸۱ در شهرستان خمین به دنیا آمد. آیت‌الله سیدمصطفی موسوی ملقب به ‌فخرالمجتهدین در تاریخ ۲۳ اسفند ۱۲۸۱ چهار ماه و ۲۲ روز بعد از تولد پسرش در سن ۴۰ سالگی به دست ماموران دولتی مظفرالدین شاه که تحت نفوذ برخی خان‌های شهر خمین بودند، در مسیر خمین به اراک به شهادت رسید. او و برادران و خواهرانش پس از درگذشت پدر، تحت سرپرستی هاجر آغا خانم، مادر و صاحبه خانم، عمه‌شان قرار گرفتند. آنان دو سال هم نزد دایه خود به نام ننه خاور، زندگی کردند.

تجلی روح‌الله

شجرنامه روح‌الله

سید احمد فرزند دین‌علی شاه – سید دین‌علی - از نوادگان سید مهدی معروف به میرحامد حسین صاحب کتاب صد جلدی عَبَقاتُ الأنوار فی إمامَة الأئمةِ الأطهار و از نوادگان سیدحیدر موسوی صفوی اردبیلی از سال ۱۲۰۳ تا ۱۲۱۳، در آخرین دهه حکومت فتح‌علیشاه قاجار به نمایندگی از عارفِ بزرگ میر سیدعلی همدانی برای تبلیغ دین از ایران عازم کشمیر هند شد.

سیدحیدر موسوی صفوی اردبیلی، جد سیزدهم سیدروح الله موسوی خمینی و خواهرزاده و داماد سیدعلی همدانی، بیش از شش و نیم قرن قبل در سال ۷۶۶ به این سفر رفت. سیدعلی همدانی با ۱۷ واسطه به امام حسین(ع) و امیرالمومنین حضرت بن علی (ع) می‌رسید. ایشان از سمتِ مادری هم با ۱۶ واسطه به اباعبدالله الحسین(ع) می‌رسید.

سیداحمد در سده سیزدهم شمسی به زیارت ائمه معصومین عراق رفت و در سال ۱۲۱۷ در دوره سلطنت محمدشاه قاجار به دعوت یوسف بیگ معروف به یوسف خان فرفهانی، از علمای اعیان شهر، به نیت هدایت و ارشاد مردم خمین به آن دیار مهاجرت کرد. رفتن به خمین همانا و ماندگار شدنش در آن دیار همان.

او در آبان ۱۲۲۰ با سکنیه، دخترِ ‌محمدحسین بیگ، خواهر یوسف خان ازدواج کرد. حاصل این ازدواج یک پسر به نام سیدمصطفی و سه دختر به نام‌های سلطان خانم، صاحبه خانم و آغابانو خانم بود. سید احمد هفت سال بعد از تولد پسرش سیدمصطفی در عصر ناصری در سال ۱۲۴۸ درگذشت و طبق وصیتش در کربلای معلی و در جوار مضجع شریف امام حسین (ع) دفن شد.

سیدمصطفیِ جوان در هفت سالگی به یکی از مکتبخانه‌های خمین رفت و نزد میرزا احمد، دستور زبان عربی و دروس صرف و نحو و روخوانی قرآن آموخت. او در دوران جوانی برای یادگیری علوم دینی به اصفهان سفر کرد و چند سالی در آن شهر سکونت کرد و در همان شهر با ‌هاجرآغا خانم، دختر میرزا احمد مجتهد ازدواج کرد و حاصل این ازدواج سه‌ ‌دختر و سه پسر به نام‌های مولودآغا، فاطمه، آغازاده خانم، سید مرتضی، سید نورالدین و سید روح‌الله بود.

او مدتی بعد به همراه همسر و فرزندان به نجف اشرف و سامراء مهاجرت کرد و تا سال ۱۲۷۳ که به خمین برگشت، به تکمیل علوم دینی و تحصیلات حوزوی پرداخت و در زمره علما و مجتهدان به نامِ هم عصرِ آیت‌الله سیدمحمدحسن میرزای شیرازی، صاحب فتوای تنباکو، ملقب به میرزای بزرگ قرار گرفت. او تحت تاثیر دیدگاه‌ها و اندیشه‌های دینی و سیاسی ایشان قرار گرفت و به فخرالمجتهدین شهرت یافت.

سید مصطفی در ۳۲ سالگی به خمین برگشت و با مجوز اجتهادی که از علما و مراجع عتبات گرفته بود، به هدایت معنوی و دینی مردم و مبارزه با ظلم و ستم خان‌ها و ماموران دولتی عصر مظفرالدین شاه در شهر خمین پرداخت و البته تلاش او موجب دشمنی خان‌های محلی و ماموران دولتی آن دیار شد.

پدر بزرگِ سید روح‌الله، بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، در جریان مقاومت در برابر زورگویی شاهزاده عبدالله میرزا معروف به حشمت‌الدوله، حاکمِ با نفوذ و قدرتمند خمین، مدتی به زندان افتاد اما دست از مخالفت با ظلم و جور آنان نکشید و بالاخره این مسئله کار دستش داد.

خان‌ها و و نماینده مظفرالدین شاه در خمین با اطلاع از قصدِ سید مصطفی برای گزارش دادن رفتار غیرانسانی آنان به عضدالسلطان، والی اراک، تصمیم به حذف فیزیکی او گرفتند. به این منظور جعفر قلی خان و میرزا قلی سلطان که بیش از سایر خان‌ها از پیامد این گزارش به وحشت افتاده بودند، در مسیر خمین به اراک به فخرالمجتهدین حمله کردند و با شلیک گلوله به قلبش او را در ۴۰ سالگی به شهادت رساندند و ‌هاجرآغا خانم و شش پسر و دخترش را عزادار کردند.

پیکر آیت‌الله سیدمصطفی موسوی را مطابق وصیت‌نامه‌اش همچون پدرش آیت‌الله سیداحمد موسوی به عتبات عالیات انتقال داده و در جوار مضجع شریف حضرت امیرالمومنین (ع) به خاک سپرده شد.

اما فرزندان سیدمصطفی به راحتی از خونِ به ناحق بر زمین ریختهِ پدر نگذشتند. آنان سه سال پیگیری کردند تا قاتلان پدرشان در چنگال قانون گرفتار شوند و بالاخره در تاریخ ۲۸ بهمن ۱۲۸۴ در میدان بهارستان به دست میرغضب، مجری حکم قتل، سر از بدن‌شان جدا شد.

خاطره برادر

سید مرتضی، برادر بزرگ‌تر امام خمینی(ره) در خاطره‌ای از نحوه به شهادت رسیدن پدر و پیگیری‌های برادرانش برای دستگیری و محاکمه قاتلان، گفت:«دو نفر قاتلان حاج آقا مصطفی، پدرمان که جعفر قلی خان و رضا قلی خان باشند، بعد از زدن تیر، فرار کردند و به یکی از دهات‌های الیگودرز رفتند و با پناهنده شدن به خانه سعید خان از خوانین الیگودرز، از او خواستند امان‌شان دهد اما سعید خان درخواست آنان را نپذیرفت.

قاتلان سپس به منزل خان بابا خان رفتند که او هم نپذیرفت. آنان به خوانسار برگشتند و به منزل مرحوم حاج میرزا محمدمهدی خوانساری از مجتهدان و علمای با نفوذ خوانسار رفتند اما آن مرحوم هم نپذیرفت. قاتلان، ناچار به خمین برگشته و در دو فرسخی شهر به در قلعه بوجان که متعلق به خودشان بود، پناه گرفتند.

در این بین از میرزا علی‌اصغر خان اتابک، صدراعظم مظفرالدین شاه به سردار حشمت پسر حشمت الدوله دستور داد «شما بروید و قاتل را دستگیر کنید» سردار حشمت نیز تفنگ‌چیانِ سواره را به روستای امامزاده «بوجان» روانه کرد. نصرت‌الله و میرزا سردار حشمت در امامزاده بوجان به منزل مرحوم شمس العلما که از اقوام نزدیک مادری ما بود، رفته و از به قلعه بوجان رفتند.

فشنگ قاتلان با شلیک‌های متعدد آنان تمام شد و قشونِ سردار حشمت، نردبان گذاشته از دیوار بالا می‌روند و قاتلان را به همراه همسر یکی از قاتل‌ها، دستگیر کردند و دست بسته به تهران فرستادند با مصادره و اموال‌شان به زندان انداختند.

در این بین جعفر قلی می‌میرد و رضا قلی در زندان می‌ماند. امیر بهادر جنگ، از وزیران دربار مظفرالدین شاه که اهل تبریز بود از جعفر قلی حمایت کرد و گفت که گذشته‌ها گذشته و نباید رضا قلی کشته شود و به این منظور دستور می‌دهد دستجات عزادار ترک در روز عاشورا سال ۱۲۸۳ به زندان رفته، رضا قلی را از زندان نجات دهند اما صدراعظم دستور داد او را به زندان بزرگ منتقل کنند تا کسی نتواند او را از بند به رهاند.

در سال ۱۲۸۳ من و سید نورالدین به تهران رفتیم و سید روح‌الله در آن زمان، دو ساله بود. در تهران در محله عباس‌آباد خانه‌ای اجاره کردیم و از آنجا برای شکایت نزد درباری‌ها، عین‌الدوله و سایرین رفتیم، حتی یک روز به خانه مرحوم حاج میرزا ابوالقاسم، امام جمعه رفتیم و دکتر امامیِ معروف، پسر امام جمعه و برادرهایش همراه‌مان بودند و کمک زیادی کردند.

نجم‌الواعظین هم در مجالس عزاداری محرم و صفر از شهادت پدرمان صحبت کرد و مردم هم تأیید کردند. تنها یک نفر آن هم امیر بهادر جنگ، وزیر دربار مظفرالدین شاه، مخالفت کرد که البته بعدها پسر برادر این فرد، رابط بین محمدرضا شاه و مرحوم محمدکاظم شریعتمداری شد و به او «بهادری» می‌گفتند. با این حال امیربهادر هم نتوانست کاری از پیش ببرد و موفق نشد قاتل را از زندان نجات دهد.

یک روز بنده، سید نورالدین، عمه، مادر، زن پدر، مرحوم میرزا سید محمد کمره‌ای، نجم‌الواعظین و حاج شیخ فضل‌الله رجایی به باغ عین‌الدوله که باغ بزرگی بود، رفتیم. بنده که ۷-۸ ساله بودم به همراه مادر و عمه جلو رفتم و بعد از گرفتن دامن قبای عین‌الدوله را گرفتم و گفتم: «اگر شما عادل هستید، ما خودمان قاتل را می‌کشیم، قاتل را به ما بدهید.» پاسخ داد: «من قاتل را می‌کشم، مطمئن باشید اما بدانید که شاه حتی قاتل پدر خودش را هم در ماه محرم و سفر نکشته، پس صبر کنید تا بعد از محرم و صفر، من قاتل را می‌کشم.» اما ما قبول نکردیم و گفتیم: «ما از این باغ بیرون نمی‌رویم تا قاتل پدرمان کشته شود.» او ادامه داد: «من به شما قول می‌دهم، اگر قول مرا قبول کنید من با این پا درد، این قدر سر پا، معطل نمی‌مانم. من قول می‌دهم، مطمئن باشید. ما گفتیم: «ما از اینجا بیرون نمی‌رویم». گفت: «بسیار خب»

میرزا زین‌العابدین تهرانی ملقب به ظهیرالاسلام، امام جمعه عصر مظفرالدین شاه آمد و ما را قانع کرد تا آنجا نمانیم. ما هم از باغ بیرون رفتیم و منتظر ماندیم.

طولی نکشید که عین‌الدوله به همراه شاه و ولیعهد به فرنگ رفت و به جای او، مشیرالسلطنه که از نظر اخلاقی، درویش مسلک و مرید شاه نعمت‌الله بود، قائم مقام شد.

خرداد ۱۲۸۴ اطلاع دادند به شمس‌العماره، محل سکونت محمدعلی میرزا، ولیعهد مظفرالدین شاه برویم. من و سید نورالدین به کاخ محمدعلی بردند. در آنجا میدانگاه وسیعی بود و محمدعلی در آنجا منتظر آوردن قاتل و قصاصش بودند.

رضا قلی را زنجیر به گردن آوردند. او در مدتی که در زندان شاه بود بسیار چاق شده بود. وقتی مقابل ولیعهد ایستاد مرتب گفت «من گناه ندارم. من قاتل نیستم».

میرغضب و قاتل به سمت میدان توپخانه راه افتادند و اجازه ندادند من و اخوی همراهشان برویم. بعدا مشخص شد، قاتل را به میدان بهارستان، نزدیک شهربانی بودند و میرغضب سر قاتل را از تنش جدا کرد و به دست گرفت و از بازاری‌ها و دکان‌دارهای اطراف میدان، انعام. ما هم پس از اجرای حکم به خمین برگشتیم.»

ارسال نظر: