کدخبر: 18945

حوادث | حوادث اجتماعی | حوادث خانوادگی

عروسی که خانواده شوهرش را نابود کرد | دیگر خسته شده‌ام!

پیرمرد 70 ساله از دست عروس سابق و نوه‌اش کلافه شده بود!

مرد ۷۰ ساله در حالی که دادخواست شکایت از عروس سابق و نوه اش را به دست گرفته بود، در تشریح ماجرای شکایت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: ۱۷ سال قبل زمانی که خودم مدیریت کارخانه های تولیدی ام را به عهده داشتم هر روز به بخش های مختلف کارخانه سر می زدم و تلاش می کردم تا در حد امکان نیازهای مادی کارگران کارخانه را برطرف کنم.

آن روزها اوضاع مالی خوبی داشتم و هر سال تعداد بیشتری افراد متخصص و کارگر ساده استخدام می کردم. پسرم که آن زمان ۱۶ ساله بود، هنگام تعطیلات تابستانی مدارس، به کارخانه می آمد و من هم او را به قسمت های تولیدی می فرستادم تا با زیر و بم فعالیت های کارخانه آشنا شود چرا که باید روزی مدیریت این کارخانه ها را به دست می گرفت.

خلاصه در یکی از همین روزها بود که فهمیدم «دانیال» عاشق دختری شده است که در یکی از بخش های اداری کار می کرد. برایم باورپذیر نبود و نمی دانستم چگونه با این موضوع برخورد کنم. اگرچه پسرم نیاز مادی نداشت اما به خوبی می دانستم که او فقط به خاطر هیجانات و هوس های زودگذر دوران نوجوانی به آن دختر ابراز علاقه می کند.

روزی کنارش نشستم و آینده این گونه عشق و عاشقی ها را برایش شرح دادم اما دانیال مانند خیلی از افراد دیگر که در این سن عاشق می شوند کور و کر شده بود. او نه تنها به نصیحت هایم توجهی نمی کرد بلکه بیشتر مقابلم می ایستاد و بر این عشق هوس آلود پافشاری می کرد.

با این همه نمی توانستم پسرم را به حال خودش رها کنم. به او می گفتم اختلافات فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی فاحشی با یکدیگر دارید به گونه ای که ازدواج شما مدت زیادی دوام نخواهد داشت.

بالاخره با همه این مخالفت ها پسرم با «جمیله» ازدواج کرد اما اختلافات آن ها چند ماه بعد از آغاز زندگی مشترکشان شروع شد به طوری که بعد از به دنیا آمدن «ساعد» مسیر دادگاه و پاسگاه را در پیش گرفتند. آن ها در هیچ موضوعی تفاهم اخلاقی نداشتند و مدام به یکدیگر توهین می کردند.

خلاصه زندگی آنان چهارسال بیشتر طول نکشید و با مهر «طلاق» از یکدیگر جدا شدند. پسرم به دنبال سرنوشت خودش رفت و با دختر دیگری ازدواج کرد اما ساعد نزد همسرم ماند چرا که مادرش او را رها کرده بود و همسر پسرم نیز تمایلی به نگهداری او نداشت.

در این میان همسرم به شدت به او عشق می ورزید و تلاش می کرد تا کمبودی را در آشفته بازار زندگی احساس نکند. البته مادرش گاهی برای دیدار با او به منزل ما می آمد ولی در پایان نیز با بی حرمتی و بی ادبی و حتی توهین و فحاشی منزل ما را ترک می کرد. بارها تصمیم گرفتم ساعد را تحویل مادرش بدهم تا دیگر از شر او خلاص شویم ولی همسرم التماس می کرد که با آینده او بازی نکنم چرا که نزد مادرش زندگی خوبی نخواهد داشت.

وقتی ساعد کمی بزرگ تر شد و به سن نوجوانی رسید، بیشتر اوقات را نزد مادرش می رفت و تنها هنگام صرف شام و ناهار یا برای استفاده از اینترنت (وای فای منزل) به خانه ما می آمد. حالا دیگر او هم مانند مادرش حرمت من و همسرم را نگه نمی داشت و به پسری پرخاشگر و بی ادب تبدیل شده بود. با آن که همواره مبالغ زیادی به حساب بانکی او می ریختم اما باز هم برای مخارج مادرش به من و همسرم توهین می کرد.

کار به جایی رسید که یک روز به طرفداری از مادرش سیلی محکمی به صورتم نواخت که چشمم دچار خونریزی شد. آن روزها عمل قلب باز انجام داده بودم و به همین دلیل دوباره در بیمارستان بستری شدم. حالا نیز عروس سابقم به همراه نوه ام به منزل ما می آیند و با توهین و فحاشی، آبروریزی می کنند در حالی که دیگر ۱۱ سال از طلاق او گذشته و ما هیچ نسبتی با هم نداریم.

بررسی های تخصصی و کارشناسی در این پرونده با دعوت از عروس سابق پیرمرد در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.

ارسال نظر: