کدخبر: 19240

حوادث | حوادث اجتماعی | حوادث خانوادگی

نوجوانانی که با سردسته 17 ساله، زورگیری می‌کردند!

پسرانی کوچک که در تهران به زورگیری می‌پرداختند، به کانون اصلاح تربیت فرستاده شدند!

دست ها و پاهایشان با زنجیر و دستبند بسته شده و در حالی به عنوان یک باند 4 نفره سرقت و زورگیری از پله های پلیس آگاهی تهران بالا می روند که هنوز سن آنها به 20 نرسیده و باید برای تصمیمی اشتباه، چندین سال از بهترین روزهای عمرشان را در زندان بگذرانند.

میلاد کوچکترین عضو این باند و عجیب تر رییس باند تنها 17 سال دارد و حالا باید برای بار دوم نیز به کانون اصلاح تربیت برای سپری کردن مجازات به جرم سرقت و زورگیری منتقل شود.

سعید 18 ساله با اندامی نحیف و قدی کوتاه است که پیش از تصمیم گرفتن برای سرقت و زورگیری در یک مغازه جلو بندی سازی مشغول به کار بوده تا شاید اگر در درس موفق نشده بتواند در یک مهارت آدمی موثر باشد. نیما نیز همسن و سال سعید بوده و در شرق تهران در یک میوه فروشی مشغول به کار بود. نفر چهارم این باند نیز حمید نام دارد که از 3 نفر دیگر بزرگتر است و با 19 سال سن در یک مکانیکی به عنوان شاگرد با 3 میلیون تومان کار می کرد. این 4 جوان در یک محل زندگی می کنند و از کودکی با یکدیگر رفیق هستند و روزهای خوش و تلخی را پشت سر گذاشته اند تا اینکه یک شب در پارک محله با اصرار های میلاد تصمیم به سرقت موبایل گرفته و به دلیل اینکه تا آن روز به جز میلاد هیچکدام سابقه چنین کارهایی نداشته اند به صورت ناشیانه تنها 10 گوشی همراه را با زورگیری به دست می آورند.

خواستیم بی عرضه نباشیم

درباره همین مساله نیز نیما می گوید: « ما اشتباه کردیم و به خاطر حرف های میلاد که دائم ما را بی عرضه می خواند و از آن طرف برای عبور و خارج شدن از وضعیت سخت مالی که در آن بودم؛ تصمیم به حضور در باند را گرفتم تا حداقل بتوانم کمی تفریح را در زندگی تجربه کنم. ولی متاسفانه نتیجه آن چیزی جز پشیمانی نبود و حتی پولی که از این راه به دست آوردم کمتر از همان کار میوه فروشی بود.»

 البته در این سرقت ها نیما نقش موتور سوار را داشته است و سعید و میلاد با چاقو و قمه تلفن های افراد را به صورت ناشیانه و خطرناک به سرقت می بردند. در همین حین سعید شروع به سخن گفتن و مقصر دانستن میلاد برای وسوسه آنها می کند و می گوید: « شرایط سخت در زندگی من، بی تاثیر در تصمیم نهایی برای دزدی نبود. خب من هم می خواستم مانند همه جوان ها  زندگی شاد و سالمی داشته باشم ولی وقتی پدرم با وجود برادر 6 ساله ما را رها کرد طبیعتا فشار زیادی روی ما وارد شد. البته باز در آن شرایط نیز می شد به زندگی سالم ادامه داد تا اینکه یک ماه قبل مادرم توسط پلیس به دلیل داشتن مواد مخدر دستگیر و به زندان منتقل می شود. آنجا بود که بار نگهداری از برادر کوچکترم نیز روی دوش من افتاد پس چنین تصمیمی گرفتم. هم اکنون نیز برادرم در همدان همراه با مادربزرگم زندگی می کند و من هم باید تاوان چیزی را بدهم که بدون شک باعث و بانی آن فقط خودم نیستم و والدینم نیز در آن تاثیر دارند.»

بعد از حرف های سعید که درد آن، بدون شک با هیچ کلمه ای قابل توصیف نیست حمید شروع کرده و می گوید: « من در یک مکانیکی به عنوان شاگرد کار می کنم که تنها 3 میلیون تومان به من حقوق می دهند. البته شاید بگویید که اگر پول کمی کسب می کنی حداقل یک مهارت یاد می گیری ولی حقیقت این است که وقتی آدم به پول نیاز داشته باشد دیگر برایش مهارت و تخصص اولویت ندارد. وقتی من هم اکنون به پول نیاز دارم و حتی 3 میلیون تومان خرج رفت و آمد من نمی شود، چطور می توانم به فکر مهارت و آینده باشم.»

در پایان باید گفت که انتشار فیلم زورگیری های این افراد بخصوص زورگیری به شکل خشونت آمیز از یک سرباز راهور، واکنش های گسترده ای را به همراه داشت اما بخش دیگری که باید به آن توجه شود نیز دردها و رنج هایی است که این جوانان در زندگی متحمل شده اند.

ارسال نظر: