کدخبر: 16724

حادثه|حادثه خونین| حادثه در مشهد

عشق پنهانی زن مشهدی به دوست پسرش| شهر بهم ریخت

با آن که پدرم همواره به طور غیرمستقیم مرا نصیحت می کرد که در عشق و عاشقی های خیابانی، دختران آسیب بیشتری می بینند و آینده خود را نابود می کنند اما من به این حرف ها اعتقادی نداشتم تا این که ...

 زن 30 ساله که بعد از طی مراحل قضایی، حکم طلاق را از دادگاه گرفته بود، با بیان این که کاش زمان به عقب بازمی گشت و من مهم ترین اشتباه زندگی ام را مرتکب نمی شدم، درباره سرگذشت خود گفت: در کلاس دوم دبیرستان تحصیل می کردم که متوجه شدم پسر جوانی هر روز بعد از خروج از  مدرسه مرا تعقیب می کند اما من توجهی به این موضوع نداشتم تا این که یک روز زنگ تلفن ثابت منزلمان به صدا درآمد و من در غیاب مادرم گوشی تلفن را برداشتم.

پسر جوانی که خودش را «تورج» معرفی می کرد، از آن سوی خط گفت: من همان پسری هستم که مدتی است عاشقت شده ام و تو را تعقیب می کنم. با شنیدن این جمله بی درنگ گوشی تلفن را گذاشتم اما او مدام به خانه ما زنگ می زد.

وقتی فهمیدم او دانشجوی رشته ادبیات فارسی است، آرام آرام کنجکاو شدم تا سخنانش را بشنوم. این گونه بود که رابطه تلفنی من و تورج آغاز شد و در مدت کوتاهی به عشق و عاشقی خیابانی کشید و ما با یکدیگر قرار ملاقات های مخفیانه می گذاشتیم.

در حالی که به تورج دل باخته بودم و احساس می کردم روزی در کنار او خوشبخت خواهم شد، به طور ناگهانی مرا ترک کرد و با دختر دیگری پای سفره عقد نشست. تازه فهمیدم او فقط برای هوسرانی با من و چند دختر دیگر ارتباط داشت.

در شرایطی که دچار آسیب روحی شدیدی شده بودم، پدرم متوجه ماجرا شد و به ناچار به منطقه دیگری از شهر نقل مکان کردیم.

مدتی بعد از این ماجرا در رشته پرستاری در دانشگاه پذیرفته شدم و به تحصیلاتم ادامه دادم. در همین روزها بود که «حامد» به خواستگاری ام آمد. او تا مقطع دیپلم تحصیل کرده بود و فروشگاه قطعات یدکی خودرو داشت اما من تیپ و قیافه ظاهری او را نمی پسندیدم و قصد داشتم با جوانی که تحصیلات عالیه دارد، ازدواج کنم.

با وجود این به خواستگاری حامد پاسخ مثبت دادم چرا که شکست در عشقی خیابانی روح و روانم را به هم ریخته بود و از سوی دیگر نیز دوست داشتم ثروت خانواده حامد را به رخ تورج بکشم. خلاصه دوران نامزدی ما در حالی سپری شد که من علاقه ای به نامزدم نداشتم و تنها می خواستم حسادت تورج را برانگیزم درحالی که او مرا کاملا فراموش کرده بود و در یک شهر دیگر در کنار همسرش زندگی می کرد.

با آن که یک سال از زندگی مشترک من و حامد می گذشت و من صاحب دختری به نام آیلین شده بودم اما همچنان روابط سرد عاطفی بین ما حکمفرما بود و من فقط به امور خانه داری و بچه داری می پرداختم. در این میان حامد که از این وضعیت خسته شده بود، روزی کنارم نشست و از من خواست اگر موضوعی را در دلم دارم که مرا آزار می دهد برایش بازگو کنم.

من هم که تحت تاثیر جملات محبت آمیز همسرم قرار گرفته بودم، ناگهان ماجرای آشنایی و عشق و عاشقی خیابانی ام با تورج را برایش بازگو کردم. آن روز حامد از نظر روحی و روانی کاملا به هم ریخته بود و هیچ گاه تصور نمی کرد که همسرش قبل از ازدواج با او، با پسر دیگری ارتباط داشته باشد! با وجود این، او به خاطر آیلین از اشتباه من گذشت و دیگر در این باره سخنی نگفت؛ اما او یک روز این ماجرا را برای مادرش تعریف کرده بود که از همان روز به بعد دیگر زندگی من به هم ریخت و مادرشوهرم به ریشه یابی و واکاوی گذشته من پرداخت، به گونه ای که حتی به سراغ تورج رفت و زندگی او را نیز از هم پاشید. بعد از این ماجرا خانواده حامد مرا دختری هوسران و هرزه می دانستند که لیاقت پسرشان را ندارم.

روزهای تلخ زندگی من به جایی رسید که به ناچار تصمیم به طلاق گرفتم و حضانت دخترم را نیز به حامد سپردم اما ای کاش در همان روزهای نوجوانی به نصیحت های پدرم گوش می کردم که در عشق و عاشقی های خیابانی، دختران بیشترین آسیب را می بینند و ...

 

ارسال نظر: